ارزش زمان
هدف این مقاله:
پی بردن به ارزشِ زمان
آیا تا به حال به شباهت زمان و قلک فکر کرده اید؟
قبل از اینکه پاسخ این پرسش را برسی کنیم، به حکایتی که برایتان آورده ام دقت کنید.
( آچاريا يكي از فلاسفه معاصر هندي است. وي درباره محدود بودن زمان زندگي، به ساعت هاي آخر زندگي اسكندر مقدوني اشاره مي كند.)
«اسكندر مقدوني به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشايي بود كه در سي وسه سالگي درگذشت. روزي كه مرگ وي فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط يك روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند بيست وچهار ساعت زمان بود تا بتواند فاصله اي را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود، از بين ببرد و به نزد او بازگردد به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود، هنگامي كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند. بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا بيست وچهار ساعت مهلت براي او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وي پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقي نمانده است و آنها نمي توانند كاري برايش انجام دهند. اسكندر گفت: «من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را يعني نيمي از دنيا را در ازاي فقط بيست وچهار ساعت بدهم. آنها گفتند: «اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمي توانيم كاري برايتان انجام دهيم. اين كار غيرممكن است».
همه ما خیال میکنیم که تا ابد زنده هستیم، برای همین هم وقت خود را به آسانی به تاراج میگذاریم. از عمرمان بهره کافی نمی بریم. و وقتی به فکر می افتیم که دیگر مهلتی برای ما باقی نمانده و باید با این دنیا خداحافظی کنیم.
شباهت قلک و زمان
قلک
با خود قرار میگذاریم مقداری پول را پس انداز کنیم. به بازار میرویم و قلکی برای خود میخریم. سعی میکنیم قلکی بخریم که ظاهر زیبایی داشته باشد، تا میل و رغبتمان برای ریختن پول در آن دوچندان شود. روزهای اول سر قول و قرارمان می مانیم؛ ولی هرچه میگذرد بهانه هایی برای خرج کردن پولهایمان به دست می آوریم. بعد از مدتی هم به کلی فراموش میکنیم که اصلن قلکی وجود داشته، او را در گوشه ای رها میکنیم و میگذاریم که زیر خروار ها خاک دست و پا بزند.
زمان
تصمیم می گیریم از فردا زمان بیشتری را به نوشتن، ورزش کردن، کتاب خواندن، نقاشی کردن و هدف هایی از این قبیل، اختصاص دهیم.
قول میدهیم که وقتمان را به بطالت نگذرانیم و ارزش زمان را بدانیم و از آن در جهت درستی استفاده کنیم؛ ولی بعد از گذشت چند روز بهانه تراشی می کنیم.
خودمان را هم قانع می کنیم که از زیر کار در نمی رویم، فقط گرفتاری پیش آمده و وقتی که این مشکل را حل کردیم دوباره به سراغ هدفهایمان می رویم.
باری وقتی گرفتاریمان حل شد، دوباره گرفتاری جدیدی برای خود دست و پا می کنیم.
ما دیگر سراغ آن هدف نمی رویم. آخر بهانه تراشی آسان تر از این است که چند ساعتی را پشت میز بنشینیم و داستان تازه ای را بنویسم و یا هر کاری که هدف ماست. بهانه هایمان قاتل زمانمان میشوند.
زمانی به فکر قصاصِ قاتلمان می افتیم که دیگر دیر شده و او فرار کرده است.
تا به حال به فردی که آخر های عمرش است دقت کرده اید؟
تقریبا همه آنها از اینکه از وقتشان درست استفاده نکرده اند پشیمانند و میگویند که ای کاش به زمان گذشته بر می گشتیم، اندکی ارزش زمان را می دانستیم آن وقت همه چیز را جبران میکردیم.
ولی ما خودمان هم می دانیم که آنها اگر هم به گذشته برمی گشتند باز هم وقتشان را میشکتند.
اگر همه ما به ارزش زمان پی می بردیم، جامعه پر از افرادی می شد که به هدف هایشان رسیده اند.
هرچقدر که به زمان بها بدهیم او هم به ما بها میدهد ودر رسیدن به اهدافمان به ما یاری میرساند. او ما را به حال خودمان رها نمی کند اگر ما از او روی بر نگردانیم.
وقت طلاست
بنجامین فرانکلین، نویسنده و دولتمرد، مشغول صفحه بندی و نشر روزنامه در فیلا دلفیا بود که مردی وارد انتشارات او شد.
این مرد پس از نگاهی اجمالی انداختن به جزوات و کتاب هایی که در معرض فروش گذاشته شده بودند، یکی از کتاب ها را بر داشت و از دستیار او پرسید:« قیمت این کتاب چقدر است؟»
دستیار گفت:« یک دلار.» مرد با تردید و دودلی پرسید:« تخفیف ندارد؟» دستیار گفت:« نه، متاسفانه.» مرد خواستار دیدار فرانکلین شد و فرانکلین سخت مشغول کار بود و به نظر می رسید مشتری اعتنایی به این مساله نداشت.
او به هر حال به محض دیدن فرانکلین خواستار تخفیف در قیمت کتاب شد. فرانکلین گفت:« قیمت کتاب یک دلار و پانزده سنت است.» مشتری با شنیدن قیمت تعجب کرد و گفت:« اما دستیار شما قیمت آن را یک دلار گفتند!»
فرانکلین پاسخ داد:« اگر کتاب را به آن قیمت می خریدی، من اعتراضی نداشتم. اما توجه داشته باشید در کار بنده وقفه ایجاد کردید!» مشتری باز تسلیم نشد و گفت:« دست بردار، آقای فرانکلین، قیمت نهایی کتاب با تخفیف چقدر است؟»
فرانکلین گفت:« یک دلار و نیم! در ضمن، فراموش نکنید هر چه بیشتر به این چانه زدن ها ادامه دهید، وقت بیشتری از من می گیرید و در نتیجه، بنده مجبور هستم قیمت کتاب را همچنان بالا ببرم!»
مشتری سرانجام به این درس قدیمی واقف شد که « وقت طلاست.»
برای وقت هایی که از دست داده ای عذا داری نکن،
به پیشواز وقت های که تازه به دنیا آمده اند برو. و از دل آنها برای خودت طلا استخراج کن. ارزش زمان را بدان.