قبل از هر چیزی می خواهم برایت مفهوم آینه را بیان کنم. مفهومی که همه ی ما به خوبی از آن و حتا کاربرد آن خبر داریم.
هر چیزی که تو را به خودت نشان دهد را آینه می گویند.
آینه تو را همانگونه که هستی بدون کم و کاست نشان می دهد.
با تو تعارف ندارد و خودت را تمام و کمال تحویلت می دهد.
حالیا بگذرا برایت بگویم که چطور به این درک رسیدم که به راستی ما آدم ها آیینه ی یک دیگر هستیم.
درست یک هفته قبل از عید بود. به دلیل دروی از مغازه ی لباس فروشی از دوستم خواستم که به جای من به خرید برود. او نیز با وجود کار های فراوانی که داشت، ساعتی را برا ی این کار اختصاص داد.
همه چیز خوب بود و لباس هایی را که تصویرشان ر ا برایم فرستاده بود دوست داشتم. تا اینکه حرف از قیمت شد. از آن جایی که آن روزها پاتوقم بوتیک های موجود در اینستا گرام شده بود، قیمت های زیادی را رصد کرده بود.
قیمتی که از دوستم گرفتم خیلی بیشتر از آن چیزی بود که در آن پیچ ها به من نشان می دادند. نمی دانم چه بر سرم آمد که در لحظه آخر خرید بی خیال تمامِ زحمت های وارد شده بر او شدم و به او گفتم که از خرید خود منصرف شده ام، البته این را هم اضاقه کنم که به او چیزی ا ز گرانی و ارزانی نگفتم.
همه چیز را همان جا خاک کردم. به خیال خود که هنر کرده بودم و از قیمتی فضایی خودم ر ا نجات داده بودم.
در صورتی که به قولِ مادرم همانقدر که پول بدهی آش هم می خوری.
آن جسن هایی که من در آن بوتیک ها دیده بودم با آن جنسِ به ظاهر گران قیمت زمین تا آسمان فرق می کرد و من بعد از دیدن و لمس کردنِ جنس آن دو این را متوجه شدم.
ولی خب از آن جایی که همیشه برا ی همه ی ما سخت است که اشتباهات خود را بپذیرم، من نیز همه چیز را به پای فراموشی سپردم.
همه ی اینها را گفتم تا به این جا برسم.
دیروز تصمیم به گرفتنِ عکسی برای پشت کتابی که در حالِ چاپ است گرفتم.
با زن عکاس هماهنگ شده بودم که همراه با دوستم به آنجا خواهیم رفت. (همان دوستی که در ابتدا از آن برایت گفتم) همه چیز هماهنگ شده بود. من هم با خیال راحت در فکرِ انتخاب کردنِ لباس های عکاسیم بودم که متوجه زیر قول زدن دوستم شدم. او از گران بودنِ عکساسی حرف میزد و تصمیم به نیامدن گرفته بود.
از رفتار او و چرا یک آن تصمیمش را تغییر داده بود پریشان شدم.
با خود گفتم مگر آدم قدرت تصمیم گیری ندارد. گران بودن یعنی چه؟
تمامِ روز در حالِ قضاوت کردنِ رفتارِ او بودم.
تا اینکه بعد از نوشتن و تراپی کردنِ خودم، حین نوشتن بود که فهمیدم رفتارِ من نیز با او این چنین بوده.
او همان رفتاری را کرده بود که من با او کرده بودم.. شاید خودش متوجه چنین چیزی نشده باشد ولی او مرا به خودم نشان داده بود. این اتفاق به من نشان داد که هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. پشت هر ناراحتی و پریشانی، کاریست که از طرفِ خودِ ما صورت گرفته است.
برای تغییر دنیای اطرافمان، اول از همه باید خودمان را تغییر دهیم.
زمانی جهانِ بیرون از ما تغییر می کند که جهانِ درونِ ما تغییر کند.
پی نوشت:
پریشانی های روزت را بررسی کن و خودت را در میانِ آنها ببین.