زنگ زدگی
بعد از تراشیدن چربی های بدنم، پیاده به سمت خانه گز کرده بودم که چشمم زنگش را گرفت.
زنگ زدگی های استخوانش، خراب شدن دستانش و در نهایت افتادن و مردنش، مرا به یادِ جسمِ فراموش شده خودمان انداخت.
جسمی که سالیانِ درازیست ما را همراهی کرده، در تمام لحظه های عمرمان همراهمان بوده، ولی چیزی جز فراموشی و زنگ زدن نسیبش نشده است.
چقدر حواست را به جسمی که در حال حمل کردنِ توست، داده ای؟