تحول در زندگی با آشنایی تو با خودت

شکرانه گوش هایم

در این نوشتارِ کوتاه، گوش هایم من را همراهی می کنند. احتمالن صدایی درون گوشت زمزمه می کند:

بی خیال بابا این خول و چله. گوشم همراهیم میکنه یعنی چی؟
اما باید بگویم، درست شنیدی گوشهایم. گوش هایی که سالیانِ سال همراهِ من هستند و من هیچ توجهی به آنها ندارم. تا دیروز البته اینگونه بود. در حین نوشتنِ صفحات صبحگاهی بودم که ندایی در میانِ نوشته ام پرید.
روی هر یک از اعضای بدنت تمرکزِ بیشتری داشته باش. کمی دقت کن که آنها چه مزیت هایی برایت دارند و مهم تر از همه، آیا تو با تک تک آنها آشنا هستی یا نه.

از آنجایی که مدتیست الهاماتِ درونیم را جدی می گیرم، همانجا بود که با خود عهد بستم که آنها را بیشتر از چیزی که هست بشناسم.

برای همین هم در ابتدای کار، شروع به خواندن درباره گوش هایم کردم. خدا بیامرزد پدرِ کسی که گوگول جان را ختراع کرد. ( این هم نامیست که من برایش گذاشته ام. گوگلیست دیگر. هر آنچه که بخواهی را در اختیارت قرار می دهد، بدونِ دریافتِ مزدی.) علاوه بر اینکه درباره اش تحقیق کردم، در طولِ روز حواسم بیشتر به او بود. بهتر است بگویم، تمام حواسم.

در دلِ باشگاه، زمانی که هالتر را با وزنه های سی کیلویی  بلند می کردم هم حواسم به او بود، صداهایی که واردش می شوند. حرف هایی که از دهانم خارج می کنم و او شنونده آنهاست و هرچه بود و نبود در موردِ او، در آن روز موردِ توجه من بود.
در دلِ این تحقیقات بود که فهمیدم او تعادلِ بدنم را حفظ می کند، باعث میشود سرم را تکان دهم و نسبت به اتفاقات اطرافم واکنش نشان دهم. و هزاران کارِ دیگر که اگر او نبود دنیا جورِ دیگری بود برایم. تا به آن روز حتا یک بار هم به نبودنش فکر نکرده بودم.

آن روز فیلمِ کودا برایم نمایی بهتر و بیشتری به خود گرفت. زمانی که دختر روی سن رفته بود و در حالِ خواندن شعری که از قبل آن را تمرین کرده بود، بود. کارگردان برای چند لحظه تمام صداهایی که از آن فیلم پخش می شد را قطع کرد. تو در آن لحظه، سکوتی را که  وقتی گوش هایت شنوایی خودشان را ندارند، می شنوی.

روزی که این فیلم را دیدم، آن صحنه برایم صحنه ای غم بار بود. بارِ غمِ آن صحنه آنقدر بود که دانه های اشک همچون سیلی بر روی گونه هایم سرازیر شد.

ولی حالا که به این نعمت توجه بیشتری کرده ام، حُکمِ تمام آن اشک های ریخته شده را می دانم.
دنیا چقدر جایِ عجیب و ساکتی می شود بدون او. او عشق و امید را درقلبِ ما زنده کرده است.
و من حالا برای بودن او شکرگزارِ خدایم هستم.

 

 

برای شنیدن کامل مصاحبه کلیک کنید

 

دیگر قسمت های قلب نعمات

 

دیدگاهتان را بنویسید

به اشتراک بگذار
پست های مرتبط

خرما گردویی

در حال خوردنِ صبحانه بودم که هوسِ خرما با چای به سرم زد. به طرف یخچال رفتم. نگاهم به پتویی که روز قبل شسته بودم

ادامه مطلب »

ندای درون

ندای درون نمی دانم چه شد که یک آن در دلم غوغایی به پا شد که بیایم و در این جا بنویسم.  ترسی در دلم

ادامه مطلب »

روح درمانی

چرا نوشتن درمانی؟ قبل از شروع این مقاله می خواهم برایت از معنای درمان بگویم. چه زمان نیازمند درمان می شویم چه از نظرِ جسمی،

ادامه مطلب »

ارتباط با ذهن

ارتباط با ذهن     ___________ عالم همه ذهن است؟ چگونه میشود همه چیز ذهن باشد؟ ___________ از کودکی در سرمان فرو کردند که باید

ادامه مطلب »
جنبش رد پای نشانه
تربیت می شویم برای روان شدن زندگی به واسطه اعتماد به نیروی هدایت گر
شکر گزاری عمیق
با تمرکز بر یک نعمت
قلب نعمات