ماری الیور در غازهای وحشی این چنین می گوید:
مجبور نیستی خوب باشی.
مجبور نیستی کیلومتر ها روی زانوانت در میانِ بیابانِ پشیمانی گام برداری.
فقط باید بگذاری آن موجود دل رحم درون تو دوست بدارد، آنچه را دوست دارد. برایم از یاس و نا امیدی ات بگو تا من ا ز خودم برایت بگویم.
در همان حالی که جهان ادامه می یابد.
در همان حالی که خورشید و قطرات شفاف باران از میانِ چشم انداز ها می گذرند، بر فراز مرغزار ها و جنگل های عمیق، از میان کوه ها و رود خانه ها.
در همان حالی که غاز های وحشی مغرورانه د ر آسمان آبی، باز هم قصد بازگشت به خانه می کنند.
هر آن که هستی، هر قدر تنها باشی، جهان خودش را به پندار و آروزهایت تقدیم خواهد کرد و تو را همچون غاز های وحشی فرا خواهد خواند و به نحوی هیجان انگیز بار ها و بار ها جایگاهت را در تبارِ مخلوقات آشکار خواهد کرد.