همه ی راه ها را رفته ای، خسته و درمانده ای، با خود می گویی که دیگر از من گذشته است خودم را تغییر بدهم، صدای سرزنش گرِ درونت هر روز خوش سیما تر می شود، حالا موقعش رسیده که نوشتن را برای باقی عمرت برگزینی.
حال می گویی چرا؟
به دنبالم بیا تا برایت بگویم.
در ابتدای راه بودم. خیلی خوب نمی دانستم از دنیا چه می خواهم. به هر دری که می زدم نمی توانستم جواب سوالاتم را بیابم.
و همان موقع بود که نوشتن راهِ نجاتم شد.
نوشتن مانند یک روانشناس برایم عمل کرد. از اول تا آخر این دوره تنها من بودم که سخن می گفتم. او، شنونده ای بود برای تمام حرف هایم. سراپا گوش بود برای شنیدن راز های درونیم.
داستان من و نوشتن را بشنو.
صدای ماشینِ نان خشکی، از دور به گوش می رسید. محو صدایش بودم. با خود فکر می کردم چطور ممکن است، تمام آنهایی که بر روی وانت کار می کنند همه یک صدا باشند. حتی نمی توانی تشخیص دهی این همانیست که هر روز به در خانه ات می آمد یا نه، یا شاید جایش را با کسی دیگر عوض کرده است و تو ندانی.
همان لحظه بود که باد برگه هایی را یکی یکی از پنجره ای به بیرون روانه کرد. برگه ها را دنبال کردم. هر کدام از آنها گوشه ای فرود آمد. به بالای سرم نگاهی انداختم. دختری را دیدم که برگه های افتاده بر زمین را دنبال می کند. نگاهش عجیب بود. شادی عمیقی را در صورتش می توانستی ببینی. من هم با دیدن چهره ی شاد او لبخند بر روی لبانم نشست. نگاهش به نگاهم خورد. لبخندی زد و با افتادن آخرین برگه که حالا نصیب دستان من بود، از کنار پنجره محو شد. جمله ای که بر روی آن نوشته شده بود عجیب روحم را قلقلک داد.
نوشتن مانند خیاطیست، برای لباسهای زوار در رفته ای که سالها بر تن کرده ای و دیگر حتی امیدی برای نگه داشتنشان در دلت نیست.
با خود فکر کردم که نوشتن چگونه می تواند مانند خیاطی باشد. برای همین در را بستم و شروع به نوشتن کردم.
این جمله، راه را برایم روشن کرد. به راستی که نوشتن مانند خیاطی است. او درز های زندگی ام را یکی یکی کوک گرفت.
در میان نا امیدی برایم کورسوی امیدی شد. راه حل نگه داشتن آرزوهای قلبیم را به من یاد داد. آنها را برایم همچون گنجینه ای نگه داری کرد. همه ی آنها را برایم دوباره از نو زنده کرد.
نوشتن را آغاز کن تا با این خیاط روبرو شوی.
یک پاسخ
بنام الله مهربان
سلام و درود خدمت دوستان مهربان و بخصوص خانم کهوند عزیز
شکر و سپاس خدایی را که من و من ها رو به دریافت زیبایی ها و فراوانیها دعوت کرد تا از این نعمات ارزشمند لذت ببریم
اگر بنده بخام دیدگاهمو نسبت به این موضوع زیبای نوشتن بگم به جرات میتونم سطرها براتون از معجزه نوشتن تایپ کنم
زمانی که من این اگاهیو بلطف پرودگارم و دوستان با عشقم چون خانم کهوند دریافت کردم زندگیم به طرز شگفت انگیزی تغییر کرد
من با نوشتن درخاستهام در زمان کوتاهی به تک تک رویاهام رسیدم و همچنان در صف رسیدن هستم
اما نوشتنی که راجبش حرف میزنیم فقط یه جمله نیست یعنی این نوشتن باید درونش روح باشه احساس باشه
وقتی که قلمو دفتر زیبای یادداشتتو برمیداری باید قبلش ایمان و باورتم قلبی ان رو شارژ کرده باشی
یعنی من وقتی که میخام شروع کنم به نوشتن ایمان دارم که یکی هست یه نیروی خیلی قدرتمند و مهربانی هست که منتطره تا صبورانه و با عشق به حرفای من گوش بده و منو هدایت کنه به سمت دریافت خاسته هام
من بدون هیچ شَک و تردیدی شروع میکنم به نوشتن حرفام درخاستهام رویاهام و یا حتی شِکوه هام
من در هر حالتی باشم یعنی خوشحال ویا ناراحت شروع میکنم به نوشتن
وقتی خوشحال باشم درخاستامو مینویسم و در کوتاه ترین زمان ممکن به خاسته هام میرسم
وقتی ناراحت باشم شکایتامو مینویسم و در کوتاهترین زمان ممکن ناراحتیم از بین میره و قشنگترین حسو حالو دریافت میکنم
و خلاصه اینکه نوشتن به طرز معجزه اسایی مثبترین و زیباترین تاثیرو در زندگی ام میزاره به شرط اینکه با باور و ایمان به قدرت و مهربانی الله مهربان نوشته بشه
ودر اخر سپاسگزار خانم کهوند بزرگوار هستم که بدون هیچ انتظاری اگاهی های زیبای خود را در اختیار ما می گذاره تا من و امثال من دیدمون گستردتر بشه به زیبایی های بی پایان جهان هستی
پروردگارم شکرت بابت تک به تک این اگاهی های ارزشمند
بدرود🙏